ولنتاین، ولنتایم...۲۵ بهمن واسه من وقت این گل و خرس رد و بدل کردن نبوده تا الان...نمونه اش همین امروز، صبح رسیده و نرسیده، ناشتا میری توی جلسه ساعت ۷ و نیم صبح، پر میشی از انتقادات و حرفای همکارا واسه اینکه مسئول محترم بره به اصل کاری های پایتخت نشین برسونه.بعد دیدن استاد دوره و صحبت کردن و خیالش رو راحت کردن که دوره اش به خوبی برگزار میشه و ما اینجا حواسمون به همه چی هست.بعد میخکوب پای سیستم و تلفن و یکی یکی زنگ زدن به بچه ها و توجیه واسه شرکت توی دوره آموزشی.بعد متوجه شدن اینکه واسه چند روز دیگه تو انتخاب شدی که جزوی از تیم باشی و فلان وظیفه رو داری و طبق معمول پذیرفتن اولیه.بعد پیگیری واسه مکان و تغذیه که اون ۲ روز رو ساپورت کنن و مشکلی پیش نیاد و در کنارش گزارش کار به همکارِ همراه و گرفتن تشویق و تأییدها و البته راهنمایی هاش که گفته شد واسه تجربه و پول و نشون دادن خودت، قبول کن ولی با مسئول قسمت خودمون حتما هماهنگ کن که اونم بدونه.بعد خودت رو به یه بندری و نوشابه مشکی دعوت کردن تا خستگیهای تا ساعت ۱ رو بشوره ببره چون قراره تا شب رو پا باشی.بعد دویدن تا رسیدن به ناجيِ همیشه مهربون تا وسایل اضافه ات رو اون برگردونه تا شب که خسته برمیگردی، حداقل بتونی خودت رو بکشونی.بعد با تیم مربوط به همون تیم رفتن به مکان آموزشی و حدود ۳ ساعت هدررفت زمان و انرژی چون عملا چیز خاصی واسه گفتن نداشتن و میشد تو نیم ساعت هم جمع کنن.و بعدتر دیدن یکی از مو سفید کرده های کار و شنیدن حرفاش که خنده به لبات بیاره و در همین حین متوجه بشی که هر چی بی برنامگی ازین برنامه نصیب قسمت ما شده، زیرِ سرِ همون پرمدعایِ خودخواهِ خیر ندیده ست! چون عملا نه خودش خودش رو درگیر ماجرا کرده و نه حتی نشونی از نوچه ها اوج بگیر تو آسمون سیاه شب......
ما را در سایت اوج بگیر تو آسمون سیاه شب... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : alveol بازدید : 181 تاريخ : چهارشنبه 2 اسفند 1402 ساعت: 13:18